شاه دلم گدا مکش , من شده ام گدای تو گرچه ستم کنی به من ,جان وتنم فدای تو مهر تو از وجود من ,با غم دل نمی رود مهر منت به دل نشد,هرچه کنم برای تو از همه کس گذر کنم,از تو گذر نمی شود مشکل تو وفای من ,مشکل من جفای تو کن نظری که تشنه ام , بهر وصال عشق تو من نکنم نظر به کس ,جز رخ دلربای تو عاقبتم چنین شود,مرگه منو و بقای تو از تو براید از دلم ,هر نفس و تنفسم من نروم زکوی تو ,تا که شوم فنای تو دست زتو نمی کشم,تا که وصال من دهی هر چه کنی بکن به من ,راضی ام از رضای تو ا عصری است غریب و اسمان دلگیر افسوس برای دل سپردن دیر است هر بهانه ای گرفتیم وگذشت عیب از من و توست عشقبی تقصیر است تاریکی شب همه جا را فرا گرفته بودسکوت بر زیبایی شب بیشتر افزوده بود همه خوابیده بودند در ان شب به کسی دیگر فکر میکردم که او را همه چیز خود دانسته و به ان عشق می ورزیدم ودران شب تا صبح بدون هیچ سخنی می گریستم چه کسی می داند که تو در پیله تنهای خود تنهایی؟ چه کسی میداندکه تو در حسرت یک روزنه در فردایی؟ پیله ات را بگشا... تو به اندازه ی یک پروانه زیبایی...
دکتر علی شریعتی... دوست داشتن کسی که لایق دوست داشتن نیست اسراف محبت است!!! هرگز نمی خواستم در دام عشق اسیر شوم ... هر گز نمی خواستم به تو دل ببندم و عاشق شوم ! هرگز نمیخواستم غروب شیرین زندگی ام را تلخ ببینم شبها بیدار بمانم و تک تک ستاره هارا به یادت بشمارم! هر گز نمی خواستم اینگونه شوم دل ارامم را در غوغای عشق گم کنم و در غم دلتنگیت بنشینم نمی خواستم به چشم دیگران یک دیوانه باشم همه بگویند دلت جای دیگری است ودرمانده باشم! نمی خواستم روزی بیایدکه باچشمهای خیس برایت نامه عاشقانه بنویسم
هرگز نمی خواستم روزی بیاید که حرفهایم تکراری باشد
صبح تا شب بگویم دوستت دارم عاشقت هستم و زندگی ام مثل حبابی روی اب باشد ! نمی خواستم لحظه ای بیایید که از فردا بترسم ترس از این داشته باشم که فردا دیگر تو با من نباشی ومن دوباره تنها شوم ! نمی خواستم عاشق شوم نمی خواستم لحظه ای بیاید که تنها بهانه دلم تو باشی تنها نیازم گرفتن دستهایت باشدو تنها ارزویم به تو رسیدن باشد! هر گز نمی خواستم ...هر گز نمی خواستم... دلم تنهاست دلم تنها ترین دلهاست اینجا که از دست رفاقت تیر خورده دلم با پای خسته لنگ لنگون تن زخمی شو از کوی تو برده قدیما مونس و یارش تو بودی ولی حالا دلم تنهاترین......... چه خوش بودم به حرفای دروغت که عشق من پناه اخرین
زیر اسمان دلتنگی خانه ای دارم که خورشیدش همیشه درحال غروب است خانه ی من تک اتاق است و تمام لحضاتم را دران اتاق می گذرانم پنجره اش به روی انتظار باز می شود وپرده هایش از جنس فاصله هاست دیوار هایش به رنگ سیاه است و نوای سکوت فضای خانه ام را پر کرده تنها همخانه و همسایه ام غم است زنگ در خانه ام صدای افتادن اشک از چشم منتظر است هر چند که در خانه ام همیشه قفل است و کلید خانه هم در دست اوست می گذرانم روزها رابا نگاه از پشت پنجرهتا او مرا از این قفس ازاد کند که کلید خانه ام در دستان اوستو او فقط میتواند باز کنداین در بسته را
امیدوارم همانند رهگذری از کنار خانه ام رد نشوی نام خانه ی من تنهاییست. با نظراتتون خوشحالم میکنید تقدیم به کسایی که تو زندگیشون شکست عشقی خوردن مثل من خدایااااااااااااااااااااااااااااااااااااهمه عاشقا به عشقشون برسن عشق تلخ نیمه شب اواره و بی حس وحال نیمه شب اواره وبی حس وبی حال در سرم سودای جامی بی زوال پرسه ای اغاز کردیم در خیال دل بیاد اورد ایام وصال از جدایی یک دوسالی میگذشت یک دوسال از عمر رفت و برنگشت دل بیاد اورد اول بار را خاطرات اولین دیدار را ان نظر بازی ان اسرار را ان دوچشم مست اهو وار را همچو رازی مبهمو سربسته بود چون من از تکرار او هم خسته بود امد و هم اشیان شد با من او هم نشین وهم زبان شد با من او خسته جان بودم که جان شد با من او ناتوان بود وتوان شد با من او دامنش شد خوابگاه خستگی این چنین اغاز شد دلبستگی وای از ان شب زنده داری تا سحر وای از ان عمری که بااو شد به سر مست او بودم زدنیا بی خبر دم به دم این عشق میشد بیشتر امد ودر خلوتم دم ساز شد گفتگوها بین ما اغاز شد گفتمش گفتمش در عشق پا برجاست دل گر گشایی چشم دل زیباست دل گر تو زورقبان شویدریاست دل بی تو شام بی فرداست دل دل زعشق روی تو حیران شده در پی عشق تو سرگردان شده گفت گفت در عشقت وفادارم بدان من تو را بس دوست میدارم بدان شوق وصلت را بسر دارم بدان چون تویی مخمور خمارم بدان با تو شادی می شود غم های من با تو زیبا می شود فردای من گفتمش عشقت به دل افزون شده دل ز جادوی رخت افسون شده جز تو هر یادی به دل مدفون شده عالم از زیبایت مجنون شده بر لبم بگذاشت لب یعنی خموش طعم بوسه از سرم برد عقل وهوش در سرم جز عشق او سودا نبود بهر کس جز او در این دل جا نبود دیده جز برروی او بینا نبود همچو عشق من هیچ گل زیبا نبود خوبی او شهره ی افاق بود در نجابت در نگوهی پاک بود روزگارروزگار اما وفا با ما نداشت طاقت خوشبختی ما را نداشت پیش پای ما عشقی ما سنگی گذاشت بی گمان از مرگ ما پروا نداشت اخر این قصه هجران بود و بس حسرت و رنج فراوان بود و بس یار مارا از جدایی غم نبود در غمش مجنون عاشق کم نبود برسر پیمان خود محکم نبود سهم من از عشق جز ماتم نبود با من دیوانه پیمان ساده بست ساده هم ان عهد و پیمان را شکست بی خبر پیمان یاری را گسست این خبر نا گاه پشتم را شکست ان کبوتر عاقبت ازبند رست رفت وبا دلدار دیگر عهد بست با که گویم او که هم خون من است خصم جان تشنه ی خون من است بخت بد بین وصل او قسمت نشد این گدا مشمول ان رحت نشد ان طلاحاصل به این قسمت نشد عاشقان را خوش دلی تدبیر نیست با چنین تقدیر بد تدبیر نیست از غمش با دودو دم همدم شدم با ده نوش غصه ی او من شدم مست و مخمور و خراب او شدم ذره ذره اب گشتم کم شدم اخر اتش زد دل دیوانه را سوخت بی پروا پر پروانه را عشق من عشق من از من گذشتی خوش گذر بعد از این حتی تو اسمم را مبر خاطراتم را تو بیرون کن ز سر دیشب از کف رفت فردا را نگر اخر این یکباراز من بشنو پند بر من وبر روزگارم دل مبند عاشقی را دیر فهمیدی چه سود عشقه دیرین گسسته تار وپود گر چه اب رفته باز اید به رود ماهی بیچاره اما... مرده بود بعد از این هم اشیانت هر کس است بعد از این هم اشیانت هر کس است باش با او یاد تو ما را بس است --->عشق تلخ<--- چقدر این دکلمه قشنگه!!!نه؟؟؟من که خیلی خوشم اومد امیدوارم شما هم خوشتتون بیاد وبه تماشای انتظار مینشینمدیگر ملالی نیست جز نداشتنت,نخواستنت,راندنت ,باختنت,رفتنت ,نماندنت,با او وهزاران اوی دیگر بودنت,بدون مکث پاسخ منفی دادنت ,و عشقی نیست,جز عشق به چشمان نازتا ابد روشنت .این را برایت نوشته بودم. باز هم می نویسم :
<<هر ستاره شبی است که از تو دورم ,اسمان چه پر ستاره است>>
عشق, سرطان دوست داشتن است
سر دفتر عالم معانی عشق است سر بیت قصیده جوانی عشق است
ی انکه خبر نداری از عالم عشق این نکته بدان که زندگانی عشق است .............
عشق
زندگی عشق است عشق افسانه نیست
انکه عشق را افرید دیوانه نیست
عشق ان نیست که کنارش باشی
عشق ان است که بیادش باشی
همیشه فکر میکردم عشق مسخرست عشق یه دروغه عشق یه اسباب بازی بین دونفر که بعد از مدتیازش متنفر می شن ومیرن سراغ یه اسباب بازی دیگه اما حالا میبینم که اشتباه فکر میکردم خودمون مقصریم نه عشق!!!!!!!!
باید اهسته نوشت
با دل خسته نوشت
با لب بسته نوشت
گرم وپررنگ نوشت
روی هر سنگ نوشت
تا بدانند همه تا بخندند همه
که اگر عشق نباشه دل نیست
یک دل جدا از تب عشق
به خود عشق قسم ,دل نیست
برای امدنت گل چیدم و برای رفتنت اشک ریختم ......
........چه با شکوه امدی و چه بی خیال رفتی!!!
ولی چشمان من به دنبال ستاره ای گوی تو را در بین ستارگان اسمان جستجو می کردم که ناگهان چشمم به ستاره درخشان افتاد و به ان خیره شدم گویی که ان ستاره فقط برای من بود ولی خواب عمیقی چشمانم رااز دیدن ان ستاره زیبا باز نگهداشت
و مرا به دنیای دیگر راهنمایی میکردخود رادر میان صحرای بی سراپاکه هر سوی ان جز خارچیزی نبود یافتم نا گهان تو را دیدم که به سوی من امدی و می گفتی که در انتظارت بمانم من که بی صبرانه تشنه دیدار تو بودم
وبه هیچ چیز جز تو نمی اندیشیدم قبول کردم . سخت انتظار با تو بودن را داشتم و می خواستم که تا ابد با تو بمانم و از قصه شیرین وصلت خود و قصه های تلخ تنهایی مانبا هم سخن بگوییم ولی افسوس افسوس که ناگهان صدای مرا از خواب بیدار کرد
و مرا از دیدن تو یکبار دیگر باز نگهداشت . اما خیالات تو . عشق تو و زیبایی تو دیگر مرا راحت نمی گذاشت و دیگر خواب از چشمانم رفته بود و می اندیشیدم که عشق ما به حقیقت مبدل خواهد شد؟
ایا خوابم به حقیقت خواهد پیوست ؟
ایا به من فکر میکنی؟
و هزاران سوال دیگر ...
و گاهی اهسته دلم می لرزید ان شب تا صبح از خدا دعای رسیدن به تو را میکردم ان شب گذشت اما من بیچاره نمی دانستم بله همه چیز تمام شده بود ایا می دانی چه شد ؟؟؟
ایا توانای شنیدن ان را داری که شد ؟؟؟
.............دیگر امیدم به یاس مبدل شده بود ودر ان لحظه احساس کردم تمام دنیای خود را از دست داده ام اما برایت بگویم که ترا تا ابد دوست دارم و جز تو کسی دیگر در زندگی من نخواهد امد اری این حقیقت زندگی من خواهد و بس غم نبودنت به جانم نیشتر میزندامادرمانی نیست که به مقابلش روم اگر میخواهی عشق را بفهمی ازادی را بیاموز
بگویم که طاقت دروریت را ندارم وهنوزباید در حسرت لحظه دیدار بنشینم !
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |