اه چه بي رنگ و بي نشان كه منم
كي ببينم مرا چنان كه منم؟!
گفتي اسرار در ميان آور
كو ميان اندر اين ميان كه منم؟
بحر من غرقه گشت اندر خويش
بوالعجب بحر بي كران كه منم!
اين جهان وان جهان مرا مطلب
كاين دو گم شد در آن جهان كه منم
گفتم:«اي جان! تو عين مايي» گفت:
«عين چبود در اين عيان كه منم»
گفتم:« آني» بگفت:«هاي!خموش
در زبان نامدهست آن كه منم»
شمس تبريز را چو ديدم من
نادره بحر و گنج و كان كه منم
موفق باشي.